گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود

زندگی ، عشق ، اسارت ، قهر،آشتی

                               همه بی معنا بود...

دسته ها : نکات

ساعت 00:35 بامداد روز جمعه( یکی دیگه از جمعه های غیبت)

تک و تنها در اتاق سپید خود مشغول تایپ کردن موضوعی برای وبلاگم هستم، موضوعی با محوریت انتظار...

نوای حزن انگیز دعای عهد رو از مدیا پلیرم گوش میدم؛ یه غمی رو دارم کم کم حس میکنم.

 به خودم تلقین میکنم دارم انتظار مولا رو میکشم، دارم تلقین میکنم که آها شیعه منم که دارم این موقع شب که خیلی ها خوابند دارم واسه آقامون مطلب میزارم...

اما تو ذهنم دارم به این فکر میکنم که چطور بنویسم که بهتر در بیاد ، بیشتر نظر بدن...

دعای عهد از «یا حی قبل کل حی...» گذشت...

.

.

.

.

 

یه لحظه به خودم میام. میگم مگه موضوع پستم انتظار نیست؟ مگه تنهایی مولا نیست؟ پس آیا واقعا کار من مفهوم انتظار رو میرسونه؟؟

اگه من واقعا منتظرم الآن باید به چی فکر کنم؟ باید دنبال چی باشم؟

اصلا الآن مولا کجای این کره خاکی هست؟با خودم میگم حتما رفته مدینه، آخه شنیدم خیلی غریبه. شاید رفته اونجا درد و دل کنه با مادرش.

 دوباره فکر میکنم میگم نه.حتما رفته کربلا، آخه شبهای جمعه تمام ارواح مطهر صدو بیست چهار هزار پیامبر و 14 معصوم تو حرم امام حسین(ع) جمع هستند.

 شاید اومده مسجد خودش ، مسجد جمکران

بیشتر به این موضوع فکر میکنم...

واقعا آقا کجاست؟!

چرا من باید شبها دنبال راهی باشم که بتونم راحتر بخوابم و آرامش داشته باشم ولی اونوقت برای بزرگترین سوال زندگیم جوابی نداشته باشم؟؛ چرا برای بدست آوردن مهمترین مجهول زندگیم تلاشی نمیکنم؟!

دعای عهد رسید به این قسمت :«انی اجدد له فی صبیحة یومی هذا...»

یاد برخی از روایات میافتم که اگه من شیعه باشم آقا خودش میاد دنبالم.

یعنی واقعا من شیعه ام.؟!

واقعا ما داریم به کجا میریم؟

واقعا فردای قیامت میان براساس تعداد پستها و نظرات وبلاگامون بهشتو تقسیم میکنند یا براساس انجام وظایف؟؟؟

اومدیم و فردا آقامون ظهور کرد.چطوری میتونی توروش نگاه کنی؟

اصلا اگه اسم ما توی لیست یارانش نبود چی؟

خدایا مارو برای ظهورش آماده کن .

خدا نزار طوری بشه که...

دعای عهدهم تمام شد.

التماس دعا

X